شیهه‌ی ابدیِ اسبی حین زاییدن



* وقتی از حرفی یا چیزی غمگین می‌شم، این قدر بهش فکر می‌کنم که درد مثل خون، تمام رگ‌های تنم رو فرا بگیره . بعد ناگهان از شدت درد، تمام جملات از سرم پاک می‌شن . و ناخواسته  قسمتی از حافظه‌‌ام هم از شدت درد در هم می‌شکنه و محو می‌شه .

* من اگه به جای یه زن عینکی با دامن و بلوز چهارخونه یه غاز وحشی بودم خوشبخت‌تر بودم .

* اساسا باید طبیعت انسان جوری می‌بود که می‌شد هم/بستر چمن شد .


* صبح توی خونه تنها بودم ‌. سیگار کشیدم و پشت به پشت قهوه خوردم . درس خوندم و امتحان آنلاینم رو دادم و یک تکه از خودم رو شبیه یک قطره در چاه انداختم .

* الان دلم می‌خواست یک بچه توی شکمم ت می‌خورد .

* من حیف شدم . من باید زن یه گاوچران می‌شدم . که الکلی می‌بودم و ول می‌چرخیدم توی شهر و توی پرت ترین خانه‌ی شهر، یک آدم بی ربط رو می‌بوسیدم .

* تمام اعضای بدنم از سرمای درون و برون داره می‌لرزه .

* راست می‌گفت . علی هم بارها چنین حرفی رو بهم زده . 

* بهترین توصیف حالم میشه حال یک گاو ماده با ی پر از شیر که به جای دوشیده شدن با لگد افتادی به جان ش ‌. 


* خرده ریزه‌های روحم رو اینجا می‌نویسم که یادم نره . 

* یه زمان بود نمی‌دونستم باید با روزهام چه کنم . شده بودم شکل شن‌ریزه و روزهام شبیه آب . هیچ جوره در هم حل نمی‌شدیم . گاهی همون شکلی می‌شم . خودم رو ول می‌بینم توی روزهای بی سر و ته . 

* شب‌ها هم توی خواب، خواب روز می‌بینم .

* فقط یک چیز می‌تونه من رو از این شبح نجات بده .  

* از این که دلم می‌خواد یه چیزی بگم و به جاش می‌خندم وسط مکالمه، از خودم کلافه می‌شم ‌.


* به چیزی دچار شدم که از دید اجتماع مرضه و برای خودم نشانه‌ی رشد .

* هیچ وقت تا این حد دلم نخواسته بود از مرز خودم رد بشم .

* یه روز نشسته بودم و غم شبیه ابری سیاه تمام صورتم رو گرفته بود . از درد به خودم پیچ می‌زدم . فقط دلم می‌خواست کلمات می‌تونستند از گلوم خارج بشوند و به گوش کسی برسند .

* حرف‌هام شبیه سنگ هایی شده بودند که در درونم به هر طرف پرتاب می‌شدند . 

* و چیزی که در جواب شنیدم تمام دیواره‌ی دلم رو به خاکستر بدل کرد .


* خب . من هیچ وقت خیال نمی‌کردم چنین آدم بی‌حوصله و بی خودی بشم که الان هستم . 

* نه تنها زمین می‌چرخد . که انسان نیز در نوسان و حرکت است .

* من همیشه عاملیتم در آینه‌ی دیگران بود . خیلی وقت می‌شه که دیگری و آینه رو شکستم . برای همین این قدر سرگردان و پریشانم .

* هیچ تصویری از خودم ندارم . شاید برای همین بوده که سالها سرم رو از ته تراشیدم . چون چهره‌ی قبلی خودم رو بیاد نمی‌آوردم .

* همیشه دست بودم برای دیگری . ولی همون جا که باید دستم گرفته می‌شد که نیافتم، دیدم چقدر خالی‌ام . چقدر لرزانم . همون جا بود که ترجیح دادم سقوط کنم . 

* مثل یک فیلم سوخته . که فقط باید صحنه‌ها رو بازسازی کنی .


* یه روز رفتم بالا . این قدر بالا که دیگه هیچ نشانی از اهل پایین برام نموند . هیچی ندیدم .


* هنوزم توی این سن و سال دلم می‌خواد وقتی از خیابون رد می‌شم . وقتی ترسیدم دست کسی رو بگیرم .

* من در انبوهی از خیال زندگی می‌کنم . 

* خیالاتی که مثل برگ‌ها در باد در من جابه‌جا می‌شوند ‌. 


* یک جوری یخ بسته‌ام که اگر نوازنده بودم به ازای هر نتی که مینواختم، دانه برفی در هوا پخش می‌شد .

* یا می‌تونستم آوازخوان یک سرود باشم . و سرد ترین کلمات رو در مدح برف از گلوی یخ‌بسته‌ام خارج کنم . 

* باید یکی بیاد این قدر «ها» کنه تا شاید وا برم .

* اگر زبان اشاره بلد بودم، می‌تونستم نقشه‌ی یک کوهستان رو توی هوا ترسیم کنم که زیباترین گل‌های جهان روی دامنه‌اش می‌رویند .


* دیروز عصر که از کلاس برمی‌گشتم، آفتاب  پاییز روی صورتم افتاده بود و من داشتم خیال می‌کردم با این درون خالی و رویای پاره پاره‌ام چه کنم . اصلن کجا دنبال تکه‌هاش بگردم .

* ماهی باشی و مجبور باشی پرواز کنی . می‌شی یکی شبیه من .

* گاهی دست می‌کشم به خیالاتی که حتی براشون تصویری هم ندارم . 

* غم عجیبیه . با همیشه فرق داره . ولی از پس‌اش برمیام . دست می‌ندازم دور گردنش و فردا که کسی خونه نبود با یکی از آهنگ‌های محبوبم باهاش می‌رقصم و پیچ می‌خورم .


* شبیه تکه چوبی موریانه خورده سرخورده‌ام .

* زندگیم شبیه رویای‌ست ناپدید .

* خودم رو با خیالاتم تسلی می‌دهم . با آفتاب اریب پاییز . با گم شدن در شاخ و برگ‌های یک درخت .

* یک بار بچه بودم و از تاریکی شب ترسیدم . این قدر به تاریکی با وحشت نگاه کردم که دیگه ازش نترسیدم .
 


* یک روز می‌‌شینم‌‌ و داستان تمام زن‌هایی که در من زندگی می‌کنند رو می‌نویسم . 

* و محبوبترین برای من، زنی‌ست که در من زندگی می‌کند و تا به حال نه خورشید رو دیده ‌. و نه کسی تا به حال به ملاقاتش رفته .

* و گاهی هم تو می‌شی شبحی از واقعیت ‌.


* رنج بردن به کلاسیک‌ترین شکل ممکن .

* همون جاست که می‌شه به شعر پناه برد . 

* از یه جایی به بعد زندگی شبیه یک نیروی مکنده من رو به درون خودش کشید . با چنان سرعتی من رو بلعید که حتی فرصت تقلا و دست و پا زدن نیافتم . 

* از اون جا به بعد همه چیز شد شبیه یک خود ویرانی . 

* اگر ویران نشدم تا به امروز فقط به خاطر رنجی‌ست که می‌برم .


* سالها پیش خواب خودم رو می‌دیدم. دختر بچه‌ی هفت هشت ساله‌ای بودم در یک خانه‌ی بزرگ پر از آدم. رنگ وسایل به طرز اغراق شده ای پر رنگ بودند و آدم‌های تا مغز استخوان غریبه‌ی آن خانه بزرگ‌تر از حالت معمول با لاله‌ی گوش‌های آویزان. وسط اون همه آدم با جثه‌ی کوچکم نه دنبال کسی می‌گشتم نه کسی حضورم رو حس می‌کرد. با چشم‌های وق زده ایستاده بودم و از وجود داشتن خودم ترسیده بودم. هنوزم بعد از سالها بهت صورتم رو از حضور در کنار اون آدم‌ها به خاطر می‌آورم، بهت و ترسی که مدام در بیداری تجربه‌اش کرده‌ام.

 

* همیشه محکوم بودم به دیدن . تو گویی پلک‌هایم هستند برای نیافتادن .

* داشتم فکر می‌کردم یک فیل چطور انتقام می‌گیره؟ 


* داشتم یادآوری های فیس بوک رو نگاه می‌کردم که چشمم افتاد به عکس دستم . این‌گار دستی بود که یه جایی در زمان گم شده . یا ول شده . هم مال من بود . هم نبود .

* یه وقت هم می‌شه که خودت می‌شی ورژن جن‌زده ای از خودت .

* دیشب بهش می‌گم اینکه این جوری شدم ربطی به تو نداره .‌ درد خودمه . می‌گه توی این ده سال زندگی همیشه همین جوری چیزخل بودی . غیر از اینه؟ و من در جواب ماندم . و کلمات شبیه حباب در دهانم ماند .


* شبیه شیاری در روحم . 

* من خیلی خسته‌ام . خستگی داره دیواره‌های درونم رو از بین می‌بره .

* از خطوط صاف متنفرم . اگر قرار باشه تا آخر عمرم روی یک خط حرکت کنم، ترجیح می‌دم در حرکتی دوار مشاعرم رو از سرگیجه از دست بدم .

* شبیه نقطه‌هایی می‌مونه که تو رو قراره به تله بندازه . زندگی رو می‌گم .


* من هیچ وقت مطمئن نبودم . و همیشه تردید مثل حلقه‌ای دور گردنم راه نفس کشیدنم رو بسته .

* در دنیای متزل انسانی باید وانمود کرد که مطمئنی . ور نه هر روز از بلندی پرت خواهی شد . 

* کاش می‌شد زندگی رو مثل لباس از تن درآورد و دوباره بر تن کرد .

* شبیه یک دلهره می‌مونه . هر چیزی که به کلام میاد .


* کاش می‌شد در آب به خواب رفت .


* شبیه محاصره شدن توسط چیزی‌ست که بدون اون زیستن ممکن نیست .
 
* شبیه راه رفتن بر لبه‌ی چاهی می‌ماند . زندگی را می‌گویم .

* بعد از باران بی‌امان حق آدمه که پهن بشه زیر آفتاب تا خشک بشه .

* کاش می‌شد به عمقش دست یافت و بعد رهاش کرد .

 

​​


* با کم شدن آدم‌ها دور و برم، عناصر طبیعی جاشون رو گرفتند . صدای خش خش برگ‌های خشک شدند صدای قدم‌ها و دست کشیدن من روی برگ‌های درخت گندهه شد شبیه نوازش دستی .

* با چشم‌های جیرجیرکیم به نور ماه خیره می‌شم . شب‌ها . در تاریکی همه‌جا .

*و شروع می‌کنم روزها رو شبیه لکه‌ از سرم پاک کردن .

* شبیه حباب هر روز صبح به دنیا می‌آیم .


* امروز با آوردن اسم لهاسا، دوباره هوا برم داشت یه روز برم تبت و خودمو همون جا گم و گور کنم . 

* رفیقم داره خداحافظی می‌کنه می‌گه چاکریم آقا . می‌گم برید بمیرید همتون که همش منو داداش و رفیق و حاجی و آقا خطاب می‌کنید .‌‌ به علی نق می‌زنم که چرا آخه؟ می‌گه از بس شکل پسر بچه‌ها می‌گردی . برم بمیرم کلن .

* کاش آدمیزاد پلکان داشت و می‌شد از خودش بالا رفت و افتاد از خودش . 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

قالی و قالیشویی در تهران خیالِ دست شمیم یاس خريد ويلا دريکي از شهرهاي شمال ارزانتر انتقال قانونی اجناس از مرز ياداشت هاي نارنجي رفوضه دانلود فیلم جدید