* من اگه به جای یه زن عینکی با دامن و بلوز چهارخونه یه غاز وحشی بودم خوشبختتر بودم .
* اساسا باید طبیعت انسان جوری میبود که میشد هم/بستر چمن شد .
* الان دلم میخواست یک بچه توی شکمم ت میخورد .
* من حیف شدم . من باید زن یه گاوچران میشدم . که الکلی میبودم و ول میچرخیدم توی شهر و توی پرت ترین خانهی شهر، یک آدم بی ربط رو میبوسیدم .
* تمام اعضای بدنم از سرمای درون و برون داره میلرزه .
* راست میگفت . علی هم بارها چنین حرفی رو بهم زده .
* بهترین توصیف حالم میشه حال یک گاو ماده با ی پر از شیر که به جای دوشیده شدن با لگد افتادی به جان ش .
* یه زمان بود نمیدونستم باید با روزهام چه کنم . شده بودم شکل شنریزه و روزهام شبیه آب . هیچ جوره در هم حل نمیشدیم . گاهی همون شکلی میشم . خودم رو ول میبینم توی روزهای بی سر و ته .
* شبها هم توی خواب، خواب روز میبینم .
* فقط یک چیز میتونه من رو از این شبح نجات بده .
* از این که دلم میخواد یه چیزی بگم و به جاش میخندم وسط مکالمه، از خودم کلافه میشم .
* هیچ وقت تا این حد دلم نخواسته بود از مرز خودم رد بشم .
* یه روز نشسته بودم و غم شبیه ابری سیاه تمام صورتم رو گرفته بود . از درد به خودم پیچ میزدم . فقط دلم میخواست کلمات میتونستند از گلوم خارج بشوند و به گوش کسی برسند .
* حرفهام شبیه سنگ هایی شده بودند که در درونم به هر طرف پرتاب میشدند .
* و چیزی که در جواب شنیدم تمام دیوارهی دلم رو به خاکستر بدل کرد .
* نه تنها زمین میچرخد . که انسان نیز در نوسان و حرکت است .
* من همیشه عاملیتم در آینهی دیگران بود . خیلی وقت میشه که دیگری و آینه رو شکستم . برای همین این قدر سرگردان و پریشانم .
* هیچ تصویری از خودم ندارم . شاید برای همین بوده که سالها سرم رو از ته تراشیدم . چون چهرهی قبلی خودم رو بیاد نمیآوردم .
* همیشه دست بودم برای دیگری . ولی همون جا که باید دستم گرفته میشد که نیافتم، دیدم چقدر خالیام . چقدر لرزانم . همون جا بود که ترجیح دادم سقوط کنم .
* مثل یک فیلم سوخته . که فقط باید صحنهها رو بازسازی کنی .
* هنوزم توی این سن و سال دلم میخواد وقتی از خیابون رد میشم . وقتی ترسیدم دست کسی رو بگیرم .
* من در انبوهی از خیال زندگی میکنم .
* خیالاتی که مثل برگها در باد در من جابهجا میشوند .
* یا میتونستم آوازخوان یک سرود باشم . و سرد ترین کلمات رو در مدح برف از گلوی یخبستهام خارج کنم .
* باید یکی بیاد این قدر «ها» کنه تا شاید وا برم .
* اگر زبان اشاره بلد بودم، میتونستم نقشهی یک کوهستان رو توی هوا ترسیم کنم که زیباترین گلهای جهان روی دامنهاش میرویند .
* ماهی باشی و مجبور باشی پرواز کنی . میشی یکی شبیه من .
* گاهی دست میکشم به خیالاتی که حتی براشون تصویری هم ندارم .
* غم عجیبیه . با همیشه فرق داره . ولی از پساش برمیام . دست میندازم دور گردنش و فردا که کسی خونه نبود با یکی از آهنگهای محبوبم باهاش میرقصم و پیچ میخورم .
* زندگیم شبیه رویایست ناپدید .
* خودم رو با خیالاتم تسلی میدهم . با آفتاب اریب پاییز . با گم شدن در شاخ و برگهای یک درخت .
* یک بار بچه بودم و از تاریکی شب ترسیدم . این قدر به تاریکی با وحشت نگاه کردم که دیگه ازش نترسیدم .
* و محبوبترین برای من، زنیست که در من زندگی میکند و تا به حال نه خورشید رو دیده . و نه کسی تا به حال به ملاقاتش رفته .
* و گاهی هم تو میشی شبحی از واقعیت .
* همون جاست که میشه به شعر پناه برد .
* از یه جایی به بعد زندگی شبیه یک نیروی مکنده من رو به درون خودش کشید . با چنان سرعتی من رو بلعید که حتی فرصت تقلا و دست و پا زدن نیافتم .
* از اون جا به بعد همه چیز شد شبیه یک خود ویرانی .
* اگر ویران نشدم تا به امروز فقط به خاطر رنجیست که میبرم .
* همیشه محکوم بودم به دیدن . تو گویی پلکهایم هستند برای نیافتادن .
* داشتم فکر میکردم یک فیل چطور انتقام میگیره؟
* یه وقت هم میشه که خودت میشی ورژن جنزده ای از خودت .
* دیشب بهش میگم اینکه این جوری شدم ربطی به تو نداره . درد خودمه . میگه توی این ده سال زندگی همیشه همین جوری چیزخل بودی . غیر از اینه؟ و من در جواب ماندم . و کلمات شبیه حباب در دهانم ماند .
* من خیلی خستهام . خستگی داره دیوارههای درونم رو از بین میبره .
* از خطوط صاف متنفرم . اگر قرار باشه تا آخر عمرم روی یک خط حرکت کنم، ترجیح میدم در حرکتی دوار مشاعرم رو از سرگیجه از دست بدم .
* شبیه نقطههایی میمونه که تو رو قراره به تله بندازه . زندگی رو میگم .
* در دنیای متزل انسانی باید وانمود کرد که مطمئنی . ور نه هر روز از بلندی پرت خواهی شد .
* کاش میشد زندگی رو مثل لباس از تن درآورد و دوباره بر تن کرد .
* شبیه یک دلهره میمونه . هر چیزی که به کلام میاد .
* کاش میشد در آب به خواب رفت .
* بعد از باران بیامان حق آدمه که پهن بشه زیر آفتاب تا خشک بشه .
* کاش میشد به عمقش دست یافت و بعد رهاش کرد .
* با چشمهای جیرجیرکیم به نور ماه خیره میشم . شبها . در تاریکی همهجا .
*و شروع میکنم روزها رو شبیه لکه از سرم پاک کردن .
* شبیه حباب هر روز صبح به دنیا میآیم .
* رفیقم داره خداحافظی میکنه میگه چاکریم آقا . میگم برید بمیرید همتون که همش منو داداش و رفیق و حاجی و آقا خطاب میکنید . به علی نق میزنم که چرا آخه؟ میگه از بس شکل پسر بچهها میگردی . برم بمیرم کلن .
* کاش آدمیزاد پلکان داشت و میشد از خودش بالا رفت و افتاد از خودش .
درباره این سایت