* داشتم یادآوری های فیس بوک رو نگاه میکردم که چشمم افتاد به عکس دستم . اینگار دستی بود که یه جایی در زمان گم شده . یا ول شده . هم مال من بود . هم نبود .
* یه وقت هم میشه که خودت میشی ورژن جنزده ای از خودت .
* دیشب بهش میگم اینکه این جوری شدم ربطی به تو نداره . درد خودمه . میگه توی این ده سال زندگی همیشه همین جوری چیزخل بودی . غیر از اینه؟ و من در جواب ماندم . و کلمات شبیه حباب در دهانم ماند .
درباره این سایت