* سالها پیش خواب خودم رو می‌دیدم. دختر بچه‌ی هفت هشت ساله‌ای بودم در یک خانه‌ی بزرگ پر از آدم. رنگ وسایل به طرز اغراق شده ای پر رنگ بودند و آدم‌های تا مغز استخوان غریبه‌ی آن خانه بزرگ‌تر از حالت معمول با لاله‌ی گوش‌های آویزان. وسط اون همه آدم با جثه‌ی کوچکم نه دنبال کسی می‌گشتم نه کسی حضورم رو حس می‌کرد. با چشم‌های وق زده ایستاده بودم و از وجود داشتن خودم ترسیده بودم. هنوزم بعد از سالها بهت صورتم رو از حضور در کنار اون آدم‌ها به خاطر می‌آورم، بهت و ترسی که مدام در بیداری تجربه‌اش کرده‌ام.

 

* همیشه محکوم بودم به دیدن . تو گویی پلک‌هایم هستند برای نیافتادن .

* داشتم فکر می‌کردم یک فیل چطور انتقام می‌گیره؟ 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

هنر گرافیک سئو6 - آموزشگاه سئو وب سایت آموزش های اصولی سئو سوسک و ساس و موش سیب و دانش | مجله علمی، مطالب دانشگاهی، کمیک استریپ، گزارش کار، کتاب، جزوه، تکنولوژی پررو دکوراسیون آشپزخانه ارتش سرخ ساختمان AMIR TOITO ابن سینا مرد هزارساله